شوهرم مرد خوب و سربهراهی بود و همیشه به من محبت میکرد و مشکل خاصی در زندگی نداشتیم. آپارتمانی نقلی کرایه کردیم و یک خودروی ارزانقیمت هم خریدیم. داشتیم زندگیمان را میکردیم که چشم و همچشمی، کار دستمان داد.
چندماه گذشت و به آرزوی خود رسیدیم و همه چیز عالی بود و چندتا سفر با ماشین لوکوس و جدیدمان رفتیم ولی چه فایده که خوشحالی ما خیلی زود به غم و غصهای بزرگ تبدیل شد. با سررسید چندمین قسط فهمیدیم چه بار سنگینی برداشتهایم. آنوقت بود که شوهرم مجبور شد دوشیفت سر کار برود تا از پس اجاره خانه و قسطهای خودرو برآید.
او از نظر روحی و روانی بهشدت آسیب دیده بود و اصلا حوصلۀ مرا نداشت. گاهی ناخودآگاه به گریه میافتاد و رفتاری نشان میداد که برایم عجیبوغریب بود ؛ خیلی نگرانش بودم اما کاری از دستم بر نمی آمد . خودم هم با کمتر بودن او در خانه احساس تنهایی و افسردگی میکردم. اوقاتی که او نبود سعی میکردم تنهاییم را با وقت گذارانی در فضای مجازی و گوشی همراهم پر کنم !
تا اینکه روزی با پسری در یکی از صفحه های مجازی آشنا شدم ؛ بخاطر تنهایی یکیدو ماه با او در تماس تلگرامی بودم و باهم چت میکردیم و من برایش درددل میکردم از تنهاییم میگفتم و او هم صبورانه به من گوش میداد ! رابطه ما کم کم صمیمی ترشد و یک روز او از من خواست عکسهای خصوصی تری برایش بفرستم ! اول مخالفت کردم اما بعد نمیدانم چه شد که به او اطمینان کردم و برایش عکسهای خصوصی ام را در چت فرستادم اما بعد از چند وقت احساس گناه باعث شد به این رابطه پایان دهم.!
زن جوان گفت : حالا این فرد گرگصفت دستبردارم نیست و میخواهد رابطه امان را ادامه دهیم و با تهدید به انتشار متن های چت هایمان و عکسهایم روی نت برایم ایجاد مزاحمت میکند. واقعا زندگی برایم کابوس شده ! میدانم اشتباه کرده ام اما زندگی و شوهرم را دوست دارم و نمی خواهم همه چیز خراب شود. برای همین به پلیس پناه بردم تا شاید آنها بتوانند کاری برایم بکنند ؛ راستش اگر شوهرم بفهمد چنین غلطی کردهام دق میکند.
منبع: رکنا